-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 14:15
خنجر های زهر اگینی که برای پیدا کردن عشقت و پس گرفتن ان با بی رحمی در قلبم فرو میکنی .... amirmafia
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 22:54
نمازت را بخوان .........روبه قبله چشمانم تا برای گناهانت خون بگریم شاید توبه هایت به زانو در اورد مرا نمیدونم اینها شاید خیلی مسخره است کودکانه به نگاه محبت با می شوم خیره و به هر دستی که از او گرما بر میخیزد حسادت میکنم عسل بانو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذرماه سال 1383 01:44
چه سخت است همچون گرگی بی رحم بودن در برابر دیگران آنگاه که ظلمت هر شب را تا سپیده ی هر صبح بر دل نازکی هایت اشک می ریزی... کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 20:16
هرگز به تو نگفته بودم اما همسرت زیبا است شبیه جوانی های من که همه به پای تو گذشت... و کودکت پر از نشاط کودکی است شبیه تمام کودکی های من که همه با تو و در کنار تو گذشت... کودک ۱۸ ساله
-
جاده
جمعه 22 آبانماه سال 1383 15:00
جاده خط های ممتد جاده خطهای دنباله دار سفید خطهای بی انتها خطهایی که نمام نمی شوند و بعد از یه مدت تبدیل می شن به یه پیچ گنده یه پیچی که حتی تو زندگی هم باور کردنش مشکل بعدش دوباره خطهای مبهم و بعد تو یه شب سرد پاییزی یه خواب عمیق نظرت چیه؟ وقتی این نوشته را می خونید یاد چی می افتید؟ من که یاد یه زندگی کسالت بار می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 20:00
جامه دانم پر است از گل های بهاری. کوله پشتی ام پراز گیسوان باد. شب را در گلدانی کاشته ام. روز را یک نفس سر کشیده ام. در آسمان این شهر تاریکی و ترس رها است. و مرگ چه بی قید پرسه می زند آزاد. اینجا دست من از تو و زندگی جدا است. کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1383 19:30
ب ا چشمان پر از وسوسه ات نگاهم کردی بدست اوردن من کار سختی نبود لبانت را به تنم چسباندی فقط چند لحظه پیشت بودم مرا راحت سوزاندی تا هیچ شدم و با دو انگشت مرا دور انداختی انگار نه انگار که بوده ام و جای مرا یک ادامس بی لیاقت گرفت همش درست ته سیگار له کردن دیگه چی بود؟؟؟ ....amirmafia
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آبانماه سال 1383 14:42
تابلوها می جنبند بر دیوار. انگار می خواهند تهی شوند از تصاویر. از آن همه نقش و نگاری که از سال های دور با خود دارند خسته اند. انگار می خواهند شبیه خودشان باشند، نه نقشی که بر آن ها زنده اند. کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 17:00
درد امپول بستگی داره به..... میزان سواد پرستار پیدا کردن یا پیدا نکردن رگ دست سرعت امپول زدن پرستار قیافه پرستار امیر
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1383 11:45
هرگاه که سرت را روی سینه ام می گذاری و آرام نفس می کشی هرم نفس هایت از پوست سینه ام می گذرد و تا پشتم را می سوزاند. و تو خوب می دانی که تا کنون هیچ دختری این چنین بی پروا و گستاخانه هرم نفس های شهوت آلوده اش را درون قلبم فرو نکرده است... کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 19:46
بیچاره گوژ پشت زشت شهر... هیچ کس حتی کمی از زیبایی اش را به او تعارف نکرد... کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهرماه سال 1383 19:13
لازم نبود انگشتاتو بگذاری پشت گردنم و ورد بخونی همون نگاهت کافی بود ( فیلم هوش مصنوعی رو هرکی دیده منظورمو فهمید!!!) .....amirmafia
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 03:20
شبیه حلزونی در جنگل من نیز در برابر چشمان هیچ آدمیزادی از لاکم بیرون نخواهم خزید. زیرا زیر قدم هایشان لهم خواهند کرد اگر بدانند که زنده ام کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 17:46
من یک عنوان شدم بعد روزی عنوان را دفن می کنند بعد از این می دانم من کالبدی غیر قابل ستایش بودم ! توسط گیل آوا !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 18:09
ستاره های چشمک زن از دور چشمک زن می نمایند اما در کنارشان هیچ نمی یابی حتی نور سوده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 10:37
درختی داریم بدبین... در انتهای باغمان... که سال ها ست... از ترس خیانت زمین... سایه اش را... از زمین... دریغ کرده است. کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 17:34
من اوومدم ! هووووووووووووم ! من ملتی را دیدم که همه ی افتخارشان این بوده که هرگز بت پرست نبودند ! حال آنکه بت در کالبد های مختلف ظاهر می شد ! هر روز هر جا ! گیل آوا (وووشت !)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1383 02:45
صدای خرد شدن تکه های شکسته ی شیشه زیر پاهایم شبیه خرد شدن برگ های خزان زده ی پاییز دلنشین است برایم... اگر می دانستم زودتر از این ها شیشه ی عمرت را می شکستم... کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 16:24
اصلا ً هم خنده دار نیست که احساس من نسبت به او دقیقا ً همان احساسی است که نسبت به زیر دامنی کهنه و کثیف دخترهمسایه مان دارم. بگذار هر چه می خواهد گریه کند. خوب می دانم که اشک او اشک تمساح است. کودک ۱۸ ساله
-
سر آغاز
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 16:07
آنگاه که بهار سرود خود را سر می دهد ... مردگان زمستان بر می خیزند ... کفن را دور می اندازند و به پیش می تازند ....... شاید بهار من با بودن در جمع شما طراوت گیرد ... مرا با نغمه خویش بیدار سازید .......... ......green frog
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 03:01
امروز هم به تو زنگ زدم. امروز هم وقت نداشتی. امروز هم وقت خر کردن من را نداشتی. امروز هم شیطان در مکتب تو تحصیل می کرد.!!! کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 01:02
یک ملیون و هشتصد و بیست و پنج... یک ملیون و هشتصد و بیست و شش... یک ملیون و هشتصد و بیست و هفت... یک ملیون و هشتصد و بیست و هشت... یک ملیون و هشتصد و بیست و نه... یک ملیون و هشتصد و سی و یک... یک ملیون و هشتصد و سی و دو... یک ملیون و هشتصد و سی و سه... یک ملیون و هشتصد و سی و چهار... . . . . . . . . . خدایا چند پله ی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1383 12:37
بیچاره پیر مرد... هرگز معنای سایه بان را نفهمید... پس خورشید را هاشور زد... کودک ۱۸ساله
-
.:ذهن:.
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 10:49
شاید بد نباشه از اینجا شروع کنم تنها تفاوت ذهن ادمی با کوسه ها در این است که کوسه ها را می توان در قفس های پولادین زندانی کرد اما ذهن آدمی را هیچ حصاری نیست کودک ۱۸ ساله
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 18:28
ما تو این وبلاگ به زندگی از یه بعد دیگه نگاه میکنیم......... امید وارم از وبلاگ ما خوشتون بیاد... فقط هنوز نتونستم یه اسم خوب پیدا کنم اگه اسم خوبی سراغ دارین بگین....plz -------------------------------------------------- اولا صورتوش ناز میکردن .....میگفتن ...چه با مزه!!!! الان به صورتش سیلی میزنن میگن.....چه پر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 17:08
من هیچ بهانه ای برای نوشتن نیاز ندارم ! اینجا ... آن جا ! همه جا یک رنگ و یک بو دارد ! !!! نه مورتال می شناسم ! نه غیره ! به هر حال ! گیل آوا هستم ! یک نور تند و بعد یک عالمه سکوت مرده ... چون تمام شده بود ... تو خوبی ها را کشتی ! اسم اینجا اذیتم می کنه ! ۵ ٪ !!!! تمام ! توسط گیل آوا !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 11:12
فعلا ۷ نفر هستیم......... این وبلاگ از روز ۱۰ شهریور شروع به کار خواهد کرد...............
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 12:15
اینجا به زودی یه وبلاگ گروهی میشه........فعلا دنبال جمع کردن عضو هستم ......تا چه پیش اید