تو را همیشه در گرمی نگاهت
و در دلنشینی صدایت
یافتم
اما تو
زیر سنگینی شب
پشت دیوار غرور خویش
و از پس سکوت تردید
صدای قلب پاکم را نشنیدی
قلبی که
تنها بهانه اش برای تپیدن
تو بودی و هستی
..........amirmafia
در انتهای انزوای شب،
جرعه ای مهتاب بنوش
و یاد من باش.
پرده ها را کنار زن،
شاهد عشق من
امانم ده نازنینم
تا دیگر بار
نفسی از عشق کشم
در آغوشت.
گرچه نمی دانم
از چه دلگیری،
از من یا از زندگی،
اما بگذار امشب را
- وتنها امشب را -
در آغوشت بیارامم،
تا بند زنم
شکسته چینی دلت را.
و پس از آن
آنجا روم که دیگر هرگز
باز نبینی ام
- اگر تو بخواهی -
و اگر روزی به یادم افتادی
در تاریک ترین گوشه ی دلت
و در پنهان ترین کنج افکارت
باز خواهی یافت مرا
اگر روزی به یادم افتادی.
bacchus
در دلم جرز تو نبود
و نگاهم چه سپد/
آرزویی جز تو/
پا به دنیای سپیدم نگذاشت/
حالا
نه تو را می خواهم/
نه دلم
کلبه خاطره هاست/
و درختان بلند..................
سوده
هر بار
دستم گیرد
و به آن سو برد
که از نیرنگ
نشانی نیست.
سایه ها هم رنگ
مهربانی اند.
گیسوان روح آدمی
آزین به شکوفه ی عشق اند.
و آنجا که هیچ
پرنده ای
در قفس نیست.
آنجا که
می برد او مرا
غنچه ها
با نوازش دستی
می شکفند.
bacchus