خون می چکد از سرانگشتانم.
و می ترسم من نکند شبی
که دور از چشم تو
می دوزم امید را
به نگاهم،
بیدار شوی
و رو شود دستم.
اما اگر روزی این چنین شد
می خواهم بدانی
که تنها دلیل
برای شب بیداری ها
و تا سحر کوک زدن هایم
تویی و بس.
تا بتوانم هر صبح
با چشمانی امیدوار پاسخ دهم
لبخند تو را.
bacchus