مرد

اینجا یک مرد لبخند میزند

بعد از گذشت سالها

بعد از جاری شدن چند قطره اشک از چشمانش

اشک های زلال اندوهی کهنه و غمگین را خاک میکنند

با چشمانی که در شب رقص بانقاب ها هرگز پشت هیچ چیز پنهان نشد

و او رقصید

با همه رقصید

خنده هایش ؛ گریه هایش از ته دل بود و سخنانش راست راست.....

و خدا با همه بزرگیش همیشه هم در آن بالا بود و هم در قلب او

آری او هنوز در قاب عکس کهنه و قدیمی پیروز از جنگ جدال با زمان.....

خنده ای بر لب دارد

همیشه جاودان باش و بخند