چه کنم من ِ شیدا
که توام نامهربان یاری.
به هزاران اشوه و ناز،
یا که هزاران ره دراز
گر به سوی تو آیم باز
سکوت رو در همه بدنت حس میکنی
بی صدا میتونی گریه کنی اما نمیتونی بخوایش
مهم نیست که بغض چطور توی گلوت گیر کرده
دستتو دارز میکنی
اما به مخمل موهاش نمیرسه
فریاد میزنی
اما صداشو نمیشنوی
همه سنگینی دیوار های اطاق رو شونه هاته
و همه غم دنیا توی دلته
و میخواد دیوار هاشو خراب کنه
خنده هاش . و.نگاه مهربونش
هنوز یه جایی همین دور و بر هاست
توی چشمات توی دلت
نمیتونه زیاد دور رفته باشه
دستات میلرزه همینطور همه بدنت
نمیخوای قبول کنی که رفته
...........amirmafia