چقدر فاصله است
بین من که حقیرم و
تو ...
راستی
به پایین
نگاه
نِ گاه
گاه
گاه دلم براییت پر
پر
پر
راستی پر پر شدنم را
نگاه
نگ اه
آّّّّّّّّّّّّههههههههههههههههههههههههـ
سوده
۱۶/۷/۸۴
می پیچم به خود
همچون ماری
زخم خورده ی عقابی.
آخر
آن نگاه افسونگر
چه بود
که بر دیده ی من اش
و آنگاه که تو
بی صدا گریستی و گذشتی
در دل من
با صدای دلتنگ ترین فریادها
چیزی از اوج
به زیر افتاد
و شکست.
و زخمی عمیق
چشمانم را
به سوی قلب سنگی ام
شکافت.
bacchus
خون می چکد از سرانگشتانم.
و می ترسم من نکند شبی
که دور از چشم تو
می دوزم امید را
به نگاهم،
بیدار شوی
و رو شود دستم.
اما اگر روزی این چنین شد
می خواهم بدانی
که تنها دلیل
برای شب بیداری ها
و تا سحر کوک زدن هایم
تویی و بس.
تا بتوانم هر صبح
با چشمانی امیدوار پاسخ دهم
لبخند تو را.
bacchus
چه کنم من ِ شیدا
که توام نامهربان یاری.
به هزاران اشوه و ناز،
یا که هزاران ره دراز
گر به سوی تو آیم باز