هر دو در بالا ترین نقطه ایستاده بودیم
و صدای باد فقط سکوت را به یاد می اورد
رو به من کرد و گفت :
ــــ خب ؟
جاده ما به یک پرتگاه ختم شده بود و چیزی جز ابر در برابرمان نبود
انتهای راه بود ؟
به راستی که نه
دستم را به سویش بردم و گفتم :
__دوستم داری ؟
دستم را گرفت ...
و بار دیگر ایمان اوردم که
پرواز زیباست
در این کوهستان امشب
همه جا خاموش است
ومن که گم شده ام در ناتوانی خویش
شاید کمی دور تر خانه ای ای باشد
خانه ای پر از نور
شاید انجا قلبی پر صفا باشد
که نشان دهد راه دیار دوست را
ترسهای من امشب در برگ درختان
پنهان شده اند
و در صدای قدم های لرزانم
معنی میشوند
وسایه خویش
که گم شده است در تاریکی
من شبی دیگر در این جنگل میمانم
شاید فردا ان خانه را
در دلم یافتم...
شاید فردا...
................amirmafia
باران بی وقفه از دیروز شروع شده !
کاملا بی وقفه -
زمین و هوا را خیس کرده !
برای فردا لباسی نمانده باید خیس خیس تا دانشگاه شنا کنیم !
گیل !