چه سخت است
همچون گرگی
بی رحم بودن
در برابر دیگران
آنگاه که
ظلمت هر شب را
تا سپیده ی
هر صبح
بر دل نازکی هایت
اشک می ریزی...
کودک ۱۸ ساله
هرگز به تو نگفته بودم
اما همسرت زیبا است
شبیه جوانی های من
که همه
به پای تو گذشت...
و کودکت
پر از نشاط کودکی است
شبیه تمام کودکی های من
که همه
با تو
و در کنار تو
گذشت...
کودک ۱۸ ساله
خط های ممتد جاده
خطهای دنباله دار سفید
خطهای بی انتها
خطهایی که نمام نمی شوند و بعد از یه مدت تبدیل می شن به یه پیچ گنده
یه پیچی که حتی تو زندگی هم باور کردنش مشکل
بعدش دوباره خطهای مبهم
و بعد تو یه شب سرد پاییزی
یه خواب عمیق
نظرت چیه؟
وقتی این نوشته را می خونید یاد چی می افتید؟
من که یاد یه زندگی کسالت بار می افتم .......
و در ضمن فکر می کنم به خاطر تاخیر ناراحت شده باشن عده ای معذرت ........موفق باشید
نگار
جامه دانم پر است
از گل های بهاری.
کوله پشتی ام پراز
گیسوان باد.
شب را در گلدانی
کاشته ام.
روز را یک نفس
سر کشیده ام.
در آسمان این شهر
تاریکی و ترس رها است.
و مرگ چه بی قید پرسه می زند آزاد.
اینجا دست من
از تو و زندگی جدا است.
کودک ۱۸ ساله