رسمش اینه ؟

دلم برای دوستای قدیمی تنگ شده  

افرادی که اینحا وبلاگشون بود 

دوستایی که تو غم و شادی با من شریک بودن   

دلم تنگ شده 

 

رفیقام رفتن  

حتی دیگه جوابی هم نیست  

 

من ساده فکر میکردم تا اخر عمر باهاشون دوست میمونم 

شایدم تقصیر من بود شایدم نه 

 

۱- غرور صورتی  

۲- سرد مثل آتش 

۳- بیانکا 

۴- مهدی 

۵-سوده عزیز 

۶- ...... 

و ............ 

 

گاهی فکر میکنم دنیا همینه دیگه 

ولی من اینجام 

همینجا

مرد

اینجا یک مرد لبخند میزند

بعد از گذشت سالها

بعد از جاری شدن چند قطره اشک از چشمانش

اشک های زلال اندوهی کهنه و غمگین را خاک میکنند

با چشمانی که در شب رقص بانقاب ها هرگز پشت هیچ چیز پنهان نشد

و او رقصید

با همه رقصید

خنده هایش ؛ گریه هایش از ته دل بود و سخنانش راست راست.....

و خدا با همه بزرگیش همیشه هم در آن بالا بود و هم در قلب او

آری او هنوز در قاب عکس کهنه و قدیمی پیروز از جنگ جدال با زمان.....

خنده ای بر لب دارد

همیشه جاودان باش و بخند

دروغ

و زندگی

با تمام عظمتش

دروغی بزرگتز از خود را در سینه نهان دارد

پیرمرد برای بار آخر به اطرافش نگاه کرد

لبخند زد

و چشمانش را بست

دیوار

هر روز با ماشین بابام  میرفتم سر کار و بر میگشتم

دوبار میدیدمش روزی

یه دیوار گلی .با قد کوتاه.......

جایی بود که نباید باشه .....

نمیدوستم چرا اونجاست ؟ برای چی اونجاست ؟

یواش یواش هر روز با دقت بیشتری بهش نگاه میکردم

و حتی تو محل کارم یا قبل از خواب یا هر وقتی که میتونستم بهش فکر میکردم...

حتی یه بار خوابشو هم دیدم

یه روز رسید که دیدم اون دیوار گلی شده یه تیکه از زندگی من

یه روز که داشتم نگاهش میکردم پامو گذاشتم رو گاز و با سرعت زیادی ماشین رو کوبیدم بهش

افرادی که اون اطراف بودن با تعجب نگاهم میکردن که چطور نتونستم اون دیوار رو ببینم

اما من میخندیدم

فقط میخندیدم ....

از اون روز به بعد هر وقت پیاده از کنار دیوار رد میشدم به چیزی که از دیوار باقی مونده بود  لبخند میزدم

چون دیگه راحت شده بودم

راحت راحت .

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 تو زندگی همه ما ها از این دیوارا هست

و این ما هستیم که تصمیم میگیریم چطور باهاشون برخورد کنیم.....

 

شمع

دل ها به اندازه گریه تمام یتیمان تاریک شده اند

درون قلبت شمعی روشن کن به نیت داشتن تمام نداشته هایمان

یک شمع هم یک شمع است .....

ولنتاین

ولنتاین چیزی نبود جز شهر شلوغ
خیابان های شلوغ
و دختر پسر هایی که بهانه را از یاد برده اند
و بی هدف به دنبال هدیه میگردند