نمیدونم

چیزی به فکرم نمیرسه ..

من هنوز اینجا هستم و مینویسم

امیر مافیا

؟

اهای ....

 کجا رفتین ؟

این راه را پایانی نیست

هر دو در بالا ترین نقطه ایستاده بودیم

و صدای باد  فقط سکوت را به یاد می اورد

 رو به من کرد و گفت :

ــــ خب ؟

جاده ما به یک پرتگاه ختم شده بود و چیزی جز ابر در برابرمان نبود

 انتهای راه بود ؟

 به راستی که نه

دستم را به سویش بردم و گفتم :

__دوستم داری ؟

دستم را گرفت ...

و بار دیگر ایمان اوردم که

پرواز   زیباست

..........amirmafia

جایی که شما در ان سهمی نداشته باشید

به مثابه کتابیست که برای دیگری امضا شده

گیل

در این کوهستان امشب
همه جا خاموش است
ومن که گم شده ام در ناتوانی خویش
شاید کمی دور تر خانه ای ای باشد
خانه ای پر از نور
شاید انجا  قلبی پر صفا باشد
که نشان دهد راه دیار دوست را
ترسهای من امشب در برگ درختان
پنهان شده اند
و در صدای قدم های لرزانم
معنی میشوند
وسایه خویش
که گم شده است در تاریکی
من شبی دیگر در این جنگل میمانم
شاید فردا ان خانه را
در دلم یافتم...
شاید فردا...

................amirmafia

باران بی وقفه !

باران بی وقفه از دیروز شروع شده !
کاملا بی وقفه -
زمین و هوا را خیس کرده !
برای فردا لباسی نمانده باید خیس خیس تا دانشگاه شنا کنیم !


گیل !