تو ، آهسته آهسته دانه های مرا برمی داشتی و به سوی قفس میرفتی .
من ، ایستاده بودم و تو را نگاه می کردم که ........
گویا بعضی پرنده ها را بدون دام و دانه میگیرند.
امیدوارم اینهمه بین نوشته هات فاصله نیفته...ر ضمن تنم می خواره واسه یه بحث اساسی در مورد کتابی که واسه یکی دیگه امضا شده..
امیر ::: منظورت از بحث اساسی چیه؟؟؟؟؟
راه های بهری هم پیدا میشه گاهی
سلاموبلاگ قشنگی دارید. موفق باشید
سبک نوشتن و موضوع نوشته هات نسبت به قبل واقعا داره خوب میشه....
ها؟؟؟ ( امیر)
سلام ویبلاگ قشنگی دارین. موفق باشیدیا حق
سلام، بیدام و دانه می گیردندشان و بعد فقط در قفس نگاهشان می دارند بی اینکه حتی از نغمه شان لذتی ببرند.یا حق
امیدوارم اینهمه بین نوشته هات فاصله نیفته...ر ضمن تنم می خواره واسه یه بحث اساسی در مورد کتابی که واسه یکی دیگه امضا شده..
امیر ::: منظورت از بحث اساسی چیه؟؟؟؟؟
راه های بهری هم پیدا میشه گاهی
سلام
وبلاگ قشنگی دارید. موفق باشید
سبک نوشتن و موضوع نوشته هات نسبت به قبل واقعا داره خوب میشه....
ها؟؟؟ ( امیر)
سلام ویبلاگ
قشنگی دارین. موفق باشید
یا حق
سلام، بیدام و دانه می گیردندشان و بعد فقط در قفس نگاهشان می دارند بی اینکه حتی از نغمه شان لذتی ببرند.
یا حق